هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او
|
|
دل گفت که کی آمد جان گفت مه مه رو
|
او آمد در خانه ما جمله چو دیوانه
|
|
اندر طلب آن مه رفته به میان کو
|
او نعره زنان گشته از خانه که این جایم
|
|
ما غافل از این نعره هم نعره زنان هر سو
|
آن بلبل مست ما بر گلشن ما نالان
|
|
چون فاخته ما پران فریادکنان کوکو
|
در نیم شبی جسته جمعی که چه دزد آمد
|
|
و آن دزد همیگوید دزد آمد و آن دزد او
|
آمیخته شد بانگش با بانگ همه زان سان
|
|
پیدا نشود بانگش در غلغله شان یک مو
|
و هو معکم یعنی با توست در این جستن
|
|
آنگه که تو میجویی هم در طلب او را جو
|
نزدیکتر است از تو با تو چه روی بیرون
|
|
چون برف گدازان شو خود را تو ز خود میشو
|
از عشق زبان روید جان را مثل سوسن
|
|
میدار زبان خامش از سوسن گیر این خو
|