ساقی اگر کم شد میت دستار ما بستان گرو
|
|
چون می ز داد تو بود شاید نهادن جان گرو
|
بس اکدش و بس کدخدا کز شور میهای خدا
|
|
کردهست اندر شهر ما دکان و خان و مان گرو
|
آن شاه ابراهیم بین کادهم به دستش معرفت
|
|
مر تخت را و تاج را کردهست آن سلطان گرو
|
بوبکر سر کرده گرو عمر پسر کرده گرو
|
|
عثمان جگر کرده گرو و آن بوهریره انبان گرو
|
پس چه عجب آید تو را چون با شهان این میکند
|
|
گر ز آنک درویشی کند از بهر می خلقان گرو
|
آن شاهد فرد احد یک جرعهای در بت نهد
|
|
در عشق آن سنگ سیه کافر کند ایمان گرو
|
من مست آن میخانهام در دام آن دردانهام
|
|
در هیچ دامی پر خود ننهاده چون مرغان گرو
|
بهر چه لرزی بر گرو در کار او جان گو برو
|
|
جان شد گرو ای کاشکی گشتی دو صد چندان گرو
|
خامش رها کن بلبلی در گلشن آی و درنگر
|
|
بلبل نهاده پر و سر پیش گل خندان گرو
|