تنت زین جهان است و دل زان جهان

تنت زین جهان است و دل زان جهان هوا یار این و خدا یار آن
دل تو غریب و غم او غریب نیند از زمین و نه از آسمان
اگر یار جانی و یار خرد رسیدی بیار و ببردی تو جان
وگر یار جسمی و یار هوا تو با این دو ماندی در این خاکدان
مگر ناگهان آن عنایت رسد که ای من غلام چنان ناگهان
که یک جذب حق به ز صد کوشش است نشان‌ها چه باشد بر بی‌نشان
نشان چون کف و بی‌نشان بحر دان نشان چون بیان بی‌نشان چون عیان
ز خورشید یک جو چو ظاهر شود بروبد ز گردون ره کهکشان
خمش کن خمش کن که در خامشی است هزاران زبان و هزاران بیان