برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن
|
|
چه چشم داری ای چشم ما به تو روشن
|
پی رضای تو آدم گریست سیصد سال
|
|
که تا ز خنده وصلش گشاده گشت دهن
|
به قدر گریه بود خنده تو یقین میدان
|
|
جزای گریه ابر است خندههای چمن
|
اگر نه از نسب آدمی برو مگری
|
|
که نیست از سیهی زنگ را بکا و حزن
|
چو خود سپید ندیدهست روسیه شاد است
|
|
چو پور قیصر رومی تو راه زنگ بزن
|
بسی خدنگ خورد اسپ تازی غازی
|
|
که تازی است نه پالانی است و نی کودن
|
خصوص مرکب تازی که تو بر او باشی
|
|
نشستهای شه هیجا و پهلوان زمن
|
چو خارپشت شود پشت و پهلوش از تیر
|
|
که هست در صف هیجاش کر و فر وطن
|
چو شاه دست به پشت و سرش فرومالد
|
|
که ای گزیده سرآخر تویی مخصص من
|
شوند آن همه تیرش چو چوبهای نبات
|
|
همه حلاوت و لذت همه عطا و منن
|
خبر ندارد پالانیی از این لذت
|
|
سپر سلامت و محروم و بیبها و ثمن
|
ز گفت توبه کنم توبه سود نیست مرا
|
|
به پیش پنجهات ای ارسلان توبه شکن
|