چهار روز ببودم به پیش تو مهمان
|
|
سه روز دیگر خواهم بدن یقین میدان
|
به حق این سه و آن چار رو ترش نکنی
|
|
که تا نیفتد این دل به صد هزار گمان
|
به هر طعام خوشم من جز این یکی ترشی
|
|
که سخت این ترشی کند میکند دندان
|
که جمله ترشیها بدان گوار شود
|
|
که تو ترش نکنی روی ای گل خندان
|
گشای آن لب خندان که آن گوارش ماست
|
|
که تعبیهست دو صد گلشکر در آن احسان
|
ترش مکن که نخواهد ترش شدن آن رو
|
|
که میدهد مدد قند هر دمش رحمان
|
چه جای این که اگر صد هزار تلخ و ترش
|
|
به نزد روی تو افتد شود خوش و شادان
|
مگر به روز قیامت نهان شود رویت
|
|
وگر نه دوزخ خوشتر شود ز صدر جنان
|
اگر میان زمستان بهار نو خواهی
|
|
درآ به باغ جمالت درختها بفشان
|
به روز جمعه چو خواهی که عیدها بینند
|
|
برآی بر سر منبر صفات خود برخوان
|
غلط شدم که تو گر برروی به منبر بر
|
|
پری برآرد منبر چو دل شود پران
|
مرا به قند و شکرهای خویش مهمان کن
|
|
علف میاور پیشم منه نیم حیوان
|
فرشته از چه خورد از جمال حضرت حق
|
|
غذای ماه و ستاره ز آفتاب جهان
|
غذای خلق در آن قحط حسن یوسف بود
|
|
که اهل مصر رهیده بدند از غم نان
|
خمش کنم که دگربار یار میخواهد
|
|
که درروم به سخن او برون جهد ز میان
|
غلط که او چو بخواهد که از خرم فکند
|
|
حذر چه سود کند یا گرفتن پالان
|
مگر همو بنماید ره حذر کردن
|
|
همو بدوزد انبان همو درد انبان
|
مرا سخن همه با او است گر چه در ظاهر
|
|
عتاب و صلح کنم گرم با فلان و فلان
|
خمش که تا نزند بر چنین حدیث هوا
|
|
از آنک باد هوا نیست محرم ایشان
|