گر چه بسی نشستم در نار تا به گردن
|
|
اکنون در آب وصلم با یار تا به گردن
|
گفتم که تا به گردن در لطفهات غرقم
|
|
قانع نگشت از من دلدار تا به گردن
|
گفتا که سر قدم کن تا قعر عشق میرو
|
|
زیرا که راست ناید این کار تا به گردن
|
گفتم سر من ای جان نعلین توست لیکن
|
|
قانع شو ای دو دیده این بار تا به گردن
|
گفتا تو کم ز خاری کز انتظار گلها
|
|
در خاک بود نه مه آن خار تا به گردن
|
گفتم که خار چه بود کز بهر گلستانت
|
|
در خون چو گل نشستم بسیار تا به گردن
|
گفتا به عشق رستی از عالم کشاکش
|
|
کان جا همیکشیدی بیگار تا به گردن
|
رستی ز عالم اما از خویشتن نرستی
|
|
عار است هستی تو وین عار تا به گردن
|
عیاروار کم نه تو دام و حیله کم کن
|
|
در دام خویش ماند عیار تا به گردن
|
دامی است دام دنیا کز وی شهان و شیران
|
|
ماندند چون سگ اندر مردار تا به گردن
|
دامی است طرفهتر زین کز وی فتاده بینی
|
|
بیعقل تا به کعب و هشیار تا به گردن
|
بس کن ز گفتن آخر کان دم بود بریده
|
|
کز تاسه نبود آخر گفتار تا به گردن
|