ای زیان و ای زیان و ای زیان
|
|
هوشیاری در میان مستیان
|
گر بیاید هوشیاری راه نیست
|
|
ور بیاید مست گیر اندرکشان
|
گر خماری باده خواهی اندرآ
|
|
نان پرستی رو که این جا نیست نان
|
آنک او نان را بت خود کرده است
|
|
کی درآید در میان این بتان
|
ور درآید چادر اندر رو کشند
|
|
تا نبیند رویشان آن قلتبان
|
سیمبر خواهیم و زیبا همچو خویش
|
|
سیم نستانیم پیدا و نهان
|
آنک او خوبی به سیم و زر فروخت
|
|
روسپی باشد نه حوران جنان
|
تا نگردی پاک دل چون جبرئیل
|
|
گر چه گنجی درنگنجی در جهان
|
چشم خود را شسته عارف بیست سال
|
|
مشک مشک آورده از اشک روان
|
معتمد شو تا درآیی در حرم
|
|
اولا بربند از گفتن دهان
|
شمس تبریزی گشاید راه شرق
|
|
چون شوی بسته دهان و رازدان
|