نک بهاران شد صلا ای لولیان
|
|
بانگ نای و سبزه و آب روان
|
لولیان از شهر تن بیرون شوید
|
|
لولیان را کی پذیرد خان و مان
|
دیگران بردند حسرت زین جهان
|
|
حسرتی بنهیم در جان جهان
|
با جهان بیوفا ما آن کنیم
|
|
هرچ او کردهست با آن دیگران
|
تا حریف خود ببیند او یکی
|
|
امتحان او بیابد امتحان
|
نی غلط گفتم جهان چون عاشق است
|
|
او به جان جوید جفای نیکوان
|
جان عاشق زنده از جور و جفاست
|
|
ای مسلمان جان که را دارد زیان
|
راه صحرا را فروبست این سخن
|
|
کس نجوید راه صحرا را دهان
|
تو بگو دارد دهان تنگ یار
|
|
با لب بسته گشاد بیکران
|
هر که بر وی آن لبان صحرا نشد
|
|
او نه صحرا داند و نی آشیان
|
هر که بر وی زان قمر نوری نتافت
|
|
او چه بیند از زمین و آسمان
|
هر کسی را کاین غزل صحرا شود
|
|
عیش بیند زان سوی کون و مکان
|