همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن
|
|
وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن
|
دامن سیب کشانیم سوی شفتالو
|
|
ببریم از گل تر چند سخن سوی سمن
|
نوبهاران چون مسیحی است فسون میخواند
|
|
تا برآیند شهیدان نباتی ز کفن
|
آن بتان چون جهت شکر دهان بگشادند
|
|
جان به بوسه نرسد مست شد از بوی دهن
|
تاب رخسار گل و لاله خبر میدهدم
|
|
که چراغی است نهان گشته در این زیر لگن
|
برگ میلرزد و بر شاخ دلم میلرزد
|
|
لرزه برگ ز باد و دلم از خوب ختن
|
دست دستان صبا لخلخه را شورانید
|
|
تا بیاموخت به طفلان چمن خلق حسن
|
باد روح قدس افتاد و درختان مریم
|
|
دست بازی نگر آن سان که کند شوهر و زن
|
ابر چون دید که در زیر تتق خوبانند
|
|
برفشانید نثار گهر و در عدن
|
چون گل سرخ گریبان ز طرب بدرانید
|
|
وقت آن شد که به یعقوب رسد پیراهن
|
چون عقیق یمنی لب دلبر خندید
|
|
بوی یزدان به محمد رسد از سوی یمن
|
چند گفتیم پراکنده دل آرام نیافت
|
|
جز بر آن زلف پراکنده آن شاه زمن
|