بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان
|
|
رندی از حلقه ما گشت در این کوی نهان
|
مدتی هست که ما در طلبش سوختهایم
|
|
شب و روز از طلبش هر طرفی جامه دران
|
هم در این کوی کسی یافت ز ناگه اثرش
|
|
جامه پرخون شده او است ببینید نشان
|
خون عشاق کهن خود نشود تازه بود
|
|
خون چو تازه است بدانید که هست آن فلان
|
همه خونها چو شود کهنه سیه گردد و خشک
|
|
خون عشاق ابد تازه بجوشد ز روان
|
تو مگو دفع که این دعوی خون کهن است
|
|
خون عشاق نخفتهست و نخسبد به جهان
|
غمزه توست که خونی است در این گوشه و بس
|
|
نرگس توست که ساقی است دهد رطل گران
|
غمزه توست که مست آید و دلها دزدد
|
|
قصد جانها کند آن سخت دل سخته کمان
|
داد آن است که آن گمشده را بازدهی
|
|
یا چو او شد ز میانه تو درآیی به میان
|
گر ز میر شکران داد بیابی ای دل
|
|
شکر کن شو تو گدازان چو شکر با شکران
|
گر چنان کشته شوی زنده جاوید شوی
|
|
خدمت از جان چنین کشته به تبریز رسان
|