جان حیوان که ندیده است بجز کاه و عطن
|
|
شد ز تبدیل خدا لایق گلزار فطن
|
نوبهاری است خدا را جز از این فصل بهار
|
|
که در او مرده نماند وثنی و نه وثن
|
ز نسیمش شود آن جغد به از باز سپید
|
|
بهتر از شیر شود از دم او ماده زغن
|
زنده گشتند و پی شکر دهان بگشادند
|
|
بوسهها مست شدند از طرب بوی دهن
|
دست دستان صبا لخلخه را شورانید
|
|
تا بیاموخت به طفلان چمن خلق حسن
|
جبرئیل است مگر باد و درختان مریم
|
|
دست بازی نگر آن سان که کند شوهر و زن
|
ابر چون دید که در زیر تتق خوبانند
|
|
برفشانید نثار گهر و در عدن
|
چون گل سرخ گریبان ز طرب بدرانید
|
|
وقت آن شد که به یعقوب رسد پیراهن
|
چون عقیق یمنی لب دلبر خندید
|
|
بوی رحمان به محمد رسد از سوی یمن
|
چند گفتیم پراکنده دل آرام نیافت
|
|
جز بدان جعد پراکنده آن خوب زمن
|
شمس تبریز برآ تیغ بزن چون خورشید
|
|
تیغ خورشید دهد نور به جان چو مجن
|