عاشقان را مژدهای از سرفراز راستین
|
|
مژده مر دل را هزار از دلنواز راستین
|
مژده مر کانهای زر را از برای خالصیش
|
|
هست نقاد بصیر و هست گاز راستین
|
مژده مر کسوه بقا را کز پی عمر ابد
|
|
هستش از اقبال و دولتها طراز راستین
|
فرخا زاغی که در زاغی نماند بعد از این
|
|
پیش شمس الدین درآید گشت باز راستین
|
حبذا دستی که او بستم درازی کم کند
|
|
دست در فتراک او زد شد دراز راستین
|
شد دراز آن دست او تا بگذرید او را ختن
|
|
تا گرفت از جیب معشوقی طراز راستین
|
بعد از آن خوب طرازی چون شود همدست او
|
|
دو به دو چون مست گشته گفته راز راستین
|
چشم بگشاید ببیند از ورای وهم و روح
|
|
آنک بر ترک طرازی کرد ناز راستین
|
شاه تبریزی کریمی روح بخشی کاملی
|
|
در فرازی در وصال و ملک باز راستین
|
ملک جانیها نه ملک فانیی جسمانیی
|
|
تا شود جانها ز ملکش چشم باز راستین
|
مرحبا ای شاه جانها مرحبا ای فر و حسن
|
|
ملک بخش بندگان و کارساز راستین
|