عشق شمس الدین است یا نور کف موسی است آن
|
|
این خیال شمس دین یا خود دو صد عیسی است آن
|
گر همه معنی است پس این چهره چون ماه چیست
|
|
صورتش چون گویم آخر چون همه معنی است آن
|
خواه این و خواه آن باری از آن فتنه لبش
|
|
جان ما رقصان و خوش سرمست و سودایی است آن
|
نیک بنگر در رخ من در فراق جان جان
|
|
بی دل و جان می نویسد گر چه در انشی است آن
|
من چه گویم خود عطارد با همه جانهای پاک
|
|
از برای پاکی او عاشق املی است آن
|
جان من همچون عصا چون دستبوس او بیافت
|
|
پس چو موسی درفکندش جان کنون افعی است آن
|
دیده من در فراق دولت احیای او
|
|
در میان خندان شده در قدرت مولی است آن
|
هرک او اندر رکاب شاه شمس الدین دوید
|
|
فارغ از دنیا و عقبی آخر و اولی است آن
|
و آنک او بوسید دستش خود چه گویم بهر او
|
|
عاقلان دانند کان خود در شرف اولی است آن
|
جسم او چون دید جانم زود ایمان تازه کرد
|
|
گفتمش چه گفت بنگر معجزه کبری است آن
|
فر تبریز است از فر و جمال آن رخی
|
|
کان غبین و حسرت صد آزر و مانی است آن
|