عاشقا دو چشم بگشا چارجو در خود ببین
|
|
جوی آب و جوی خمر و جوی شیر و انگبین
|
عاشقا در خویش بنگر سخره مردم مشو
|
|
تا فلان گوید چنان و آن فلان گوید چنین
|
من غلام آن گل بینا که فارغ باشد او
|
|
کان فلانم خار خواند وان فلانم یاسمین
|
دیده بگشا زین سپس با دیده مردم مرو
|
|
کان فلانت گبر گوید وان فلانت مرد دین
|
ای خدا داده تو را چشم بصیرت از کرم
|
|
کز خمارش سجده آرد شهپر روح الامین
|
چشم نرگس را مبند و چشم کرکس را مگیر
|
|
چشم اول را مبند و چشم احول را مبین
|
عاشقان صورتی در صورتی افتادهاند
|
|
چون مگس کز شهد افتد در طغار دوغگین
|
شاد باش ای عشقباز ذوالجلال سرمدی
|
|
با چنان پرها چه غم باشد تو را از آب و طین
|
گر همیخواهی که جبریلت شود بنده برو
|
|
سجدهای کن پیش آدم زود ای دیو لعین
|
بادیه خون خوار اگر واقف شدی از کعبهام
|
|
هر طرف گلشن نمودی هر طرف ماء معین
|
ای به نظاره بد و نیک کسان درمانده
|
|
چون بدین راضی شدی یارب تو را بادا معین
|
چون امانتهای حق را آسمان طاقت نداشت
|
|
شمس تبریزی چگونه گستریدش در زمین
|