روی او فتوی دهد کز کعبه بر بتخانه زن
|
|
زلف او دعوی کند کاینک رسن بازی رسن
|
عقل گوید گوهرم گوهر شکستن شرط نیست
|
|
عشق گوید سنگ ما بستان و بر گوهر بزن
|
سنگ ما گوهر شکست و حیف هم بر سنگ ماست
|
|
حیف هم بر روح باشد گر شدش قربان بدن
|
این نه بس دل را که دلبر دست در خونش کند
|
|
این نه بس بت را که باشد چون خلیلش بت شکن
|
هر که را جست او به رحمت وارهید از جست و جو
|
|
هر که را گفت آن مایی وارهید از ما و من
|
آن لبی کانگشت خود لیسید روزی زان عسل
|
|
وصف آن لب را چه گویم کان نگنجد در دهن
|
هر که صحرایی بود ایمن بود از زلزله
|
|
هر که دریایی بود کی غم خورد از جامه کن
|
کی سلیمان را زیان شد گر شد او ماهی فروش
|
|
اهرمن گر ملک بستد اهرمن بد اهرمن
|
گر بشد انگشتری انگشت او انگشتری است
|
|
پرده بود انگشتری کای چشم بد بر وی مزن
|
چشم بد خود را خورد خود ماه ما زان فارغ است
|
|
شمع کی بدنام شد گر نور او بستد لگن
|