سوی بیماران خود شد شاه مه رویان من
|
|
گفت ای رخهای زرد و زعفرانستان من
|
زعفرانستان خود را آب خواهم داد آب
|
|
زعفران را گل کنم از چشمه حیوان من
|
زرد و سرخ و خار و گل در حکم و در فرمان ماست
|
|
سر منه جز بر خط فرمان من فرمان من
|
ماه رویان جهان از حسن ما دزدند حسن
|
|
ذرهای دزدیدهاند از حسن و از احسان من
|
عاقبت آن ماه رویان کاه رویان می شوند
|
|
حال دزدان این بود در حضرت سلطان من
|
روز شد ای خاکیان دزدیدهها را رد کنید
|
|
خاک را ملک از کجا حسن از کجا ای جان من
|
شب چو شد خورشید غایب اختران لافی زنند
|
|
زهره گوید آن من دان ماه گوید آن من
|
مشتری از کیسه زر جعفری بیرون کند
|
|
با زحل مریخ گوید خنجر بران من
|
وان عطارد صدر گیرد که منم صدرالصدور
|
|
چرخها ملک من است و برجها ارکان من
|
آفتاب از سوی مشرق صبحدم لشکر کشد
|
|
گوید ای دزدان کجا رفتید اینک آن من
|
زهره زهره درید و ماه را گردن شکست
|
|
شد عطارد خشک و بارد با رخ رخشان من
|
کار مریخ و زحل از نور ماهم درشکست
|
|
مشتری مفلس برآمد کاه شد همیان من
|
چون یکی میدان دوانید آفتاب آمد ندا
|
|
هان و هان ای بیادب بیرون شو از میدان من
|
آفتاب آفتابم آفتابا تو برو
|
|
در چه مغرب فرورو باش در زندان من
|
وقت صبح از گور مشرق سر برآر و زنده شو
|
|
منکران حشر را آگه کن از برهان من
|
عید هر کس آن مهی باشد که او قربان او است
|
|
عید تو ماه من آمد ای شده قربان من
|
شمس تبریزی چو تافت از برج لاشرقیه
|
|
تاب ذات او برون شد از حد و امکان من
|