برآ بر بام و اکنون ماه نو بین
|
|
درآ در باغ و اکنون سیب می چین
|
از آن سیبی که بشکافد در روم
|
|
رود بوی خوشش تا چین و ماچین
|
برآ بر خرمن سیب و بکش پا
|
|
ز سیب لعل کن فرش و نهالین
|
اگر سیبش لقب گویم وگر می
|
|
وگر نرگس وگر گلزار و نسرین
|
یکی چیز است در وی چیست کان نیست
|
|
خدا پاینده دارش یا رب آمین
|
بیا اکنون اگر افسانه خواهی
|
|
درآ در پیش من چون شمع بنشین
|
همیترسم که بگریزی ز گوشه
|
|
برآ بالا برون انداز نعلین
|
به پهلویم نشین برچفس بر من
|
|
رها کن ناز و آن خوهای پیشین
|
بیامیز اندکی ای کان رحمت
|
|
که تا گردد رخ زرد تو رنگین
|
روا باشد وگر خود من نگویم
|
|
همیشه عشوه و وعده دروغین
|
از این پاکی تو لیکن عاشقان را
|
|
پراکنده سخنها هست آیین
|
زهی اوصاف شمس الدین تبریز
|
|
زهی کر و فر و امکان و تمکین
|