اگر تو عاشقی غم را رها کن
|
|
عروسی بین و ماتم را رها کن
|
تو دریا باش و کشتی را برانداز
|
|
تو عالم باش و عالم را رها کن
|
چو آدم توبه کن وارو به جنت
|
|
چه و زندان آدم را رها کن
|
برآ بر چرخ چون عیسی مریم
|
|
خر عیسی مریم را رها کن
|
وگر در عشق یوسف کف بریدی
|
|
همو را گیر و مرهم را رها کن
|
وگر بیدار کردت زلف درهم
|
|
خیال و خواب درهم را رها کن
|
نفخت فیه من روحی رسیدهست
|
|
غم بیش و غم کم را رها کن
|
مسلم کن دل از هستی مسلم
|
|
امید نامسلم را رها کن
|
بگیر ای شیرزاده خوی شیران
|
|
سگان نامعلم را رها کن
|
حریصان را جگرخون بین و گرگین
|
|
گر و ناسور محکم را رها کن
|
بر آن آرد تو را حرص چو آزر
|
|
که ابراهیم ادهم را رها کن
|
خمش زان نوع کوته کن سخن را
|
|
که الله گو اعلم را رها کن
|
چو طالع گشت شمس الدین تبریز
|
|
جهان تنگ مظلم را رها کن
|