صد گوش نوم باز شد از راز شنودن
|
|
بی بوددهنده نتوان زادن و بودن
|
استودن تو باد بهار آمد و من باغ
|
|
خوش حامله می گردد اجزا ز ستودن
|
بر همدگر افتادن مستان چه لطیف است
|
|
وز همدگر آن جام وفا را بربودن
|
ای آنک به عشق رخ تو واجب و حق است
|
|
آیینه دل را ز خرافات زدودن
|
آواز صفیر تو شنیدیم و فریضه است
|
|
این هدهد جان را گره از پای گشودن
|
تا چند در این ابر نهان باشد آن ماه
|
|
جانها به لب آمد هله وقت است نمودن
|
ای گلشن روی تو ز دی ایمن و فارغ
|
|
وی سنبل ابروی تو ایمن ز درودن
|
ساقی چو تویی کفر بود بودن هشیار
|
|
وان شب که تویی ماه حرام است غنودن
|
چون آمد پیراهن خوش بوی تو یوسف
|
|
بس بارد و سرد است کنون لخلخه سودن
|
گفتم که ببوسم کف پای تو مرا گفت
|
|
آن جسم بود کش بتوانند بسودن
|
پس تا شه ما گوید کو راست مسلم
|
|
پر کردن افهام و بر افهام فزودن
|