آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن | بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن | |
سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان | ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن | |
ای ساقی هر نادر این می ز چه خم داری | من بنده ظلم تو از بیخ و بنم برکن | |
هم پرده من می در هم خون دلم می خور | آخر نه تویی با من شاباش زهی ای من | |
از دوست ستم نبود بر مست قلم نبود | جز عفو و کرم نبود بر مست چنین مسکن | |
از معدن خویش ای جان بخرام در این میدان | رونق نبود زر را تا باشد در معدن | |
با لعل چو تو کانی غمگین نشود جانی | در گور و کفن ناید تا باشد جان در تن |