در زیر نقاب شب این زنگیکان را بین
|
|
با زنگیکان امشب در عشرت جان بنشین
|
خلقان همه خوش خفته عشاق درآشفته
|
|
اسرار به هم گفته شاباش زهی آیین
|
یاران بشوریده با جان بسوزیده
|
|
بگشاده دل و دیده در شاهد بیکابین
|
چون عشق تو رامم شد این عشق حرامم شد
|
|
چون زلف تو دامم شد شب گشت مرا مشکین
|
شد زنگی شب مستی دستی همگان دستی
|
|
در دیده هر هستی از دیده زنگی بین
|
آن چرخ فرومانده کبش بنگرداند
|
|
این چرخ چه می داند کز چیست ورا تسکین
|
می گردد آن مسکین نی مهر در او نی کین
|
|
که کندن آن فرهاد از چیست جز از شیرین
|
شه هندوی بنگی را آن مایه شنگی را
|
|
آن خسرو زنگی را کرد حشری بر چین
|
شمعی تو برافروزی شمس الحق تبریزی
|
|
تا هندوی شب سوزی از روی چو صد پروین
|