مرا هر دم همیگویی که برگو قطعه شیرین
|
|
به هر بیتی یکی بوسه بده پهلوی من بنشین
|
زهی بوسه زهی بوسه زهی حلوا و سنبوسه
|
|
برآرد شیر از سنگی که عاجز گشت از او میتین
|
تو بوسه عشق را دیدی مگر ای دل که پریدی
|
|
که هر جزوت شدهست ای دل چو لب نالان و بوسه چین
|
چو تلقین گفت پیغامبر شهیدان ره حق را
|
|
تو هم مر کشته خود را بیا برخوان یکی تلقین
|
به تلقین گر کنی نیت بپرد مرده در ساعت
|
|
کفن گردد بر او اطلس ز گورش بردمد نسرین
|
بکن پی مرکب تن را دلا چون تو نیاسایی
|
|
چه آسایی از آن مرکب که لنگ است او ز علیین
|
بکن پی اشتری را کو نیاید در پیت هرگز
|
|
به خارستان همیگردد که خار افتاد او را تین
|
چو او را پی کنی در دم چو کشتی ره رود بیپا
|
|
ز موج بحر بیپایان نبرد بادبان دین
|