چو آمد روی مه رویم کی باشم من که باشم من
|
|
چو زاید آفتاب جان کجا ماند شب آبستن
|
چه باشد خار گریان رو که چون سور بهار آید
|
|
نگیرد رنگ و بوی خوش نگیرد خوی خندیدن
|
چه باشد سنگ بیقیمت چو خورشید اندر او تابد
|
|
که از سنگی برون ناید نگردد گوهر روشن
|
چه باشد شیر نوزاده ز یک گربه زبون باشد
|
|
چو شیر شیر آشامد شود او شیر شیرافکن
|
یکی قطره منی بودی منی انداز کردت حق
|
|
چو سیمابی بدی وز حق شدستی شاه سیمین تن
|
منی دیگری داری که آن بحر است و این قطره
|
|
قراضه است این منی تو و آن من هست چون معدن
|
منی حق شود پیدا منی ما فنا گردد
|
|
بسوزد خرمن هستی چو ماه حق کند خرمن
|
گرفتم دامن جان را که پوشیدهست تشریفی
|
|
که آن را نی گریبان است و نی تیریز و نی دامن
|
قبای اطلس معنی که برقش کفرسوز آمد
|
|
گر این اطلس همیخواهی پلاس حرص را برکن
|
اگر پوشیدم این اطلس سخن پوشیده گویم بس
|
|
اگر خود صد زبان دارم نگویم حرف چون سوسن
|
چنین خلعت بدش در سر که نامش کرد مدثر
|
|
شعارش صورت نیر دثارش سیرت احسن
|