نشانیهاست در چشمش نشانش کن نشانش کن
|
|
ز من بشنو که وقت آمد کشانش کن کشانش کن
|
برآمد آفتاب جان فزون از مشرق و مغرب
|
|
بیا ای حاسد ار مردی نهانش کن نهانش کن
|
از این نکته منم در خون خدا داند که چونم چون
|
|
بیا ای جان روزافزون بیانش کن بیانش کن
|
بیانش کرده گیر ای جان نه آن دریاست وان مرجان
|
|
نیارامد به شرحش جان عیانش کن عیانش کن
|
عیانش بود ما آمد زیانش سود ما آمد
|
|
اگر تو سود جان خواهی زیانش کن زیانش کن
|
یکی جان خواهد آن دریا همه آتش نهنگ آسا
|
|
اگر داری چنین جانی روانش کن روانش کن
|
هر آن کو بحربین باشد فلک پیشش زمین باشد
|
|
هر آن کو نی چنین باشد چنانش کن چنانش کن
|
برون جه از جهان زوتر درآ در بحر پرگوهر
|
|
جهندهست این جهان بنگر جهانش کن جهانش کن
|
اگر خواهی که بگریزی ز شاه شمس تبریزی
|
|
مپران تیر دعوی را کمانش کن کمانش کن
|