چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن
|
|
عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن
|
مگر گم شد سر رشته چه شد آن حال بگذشته
|
|
که پوشیده نمیماند در آن حالت سر سوزن
|
خنک آن دم که فراش فرشنا اندر این مسجد
|
|
در این قندیل دل ریزد ز زیتون خدا روغن
|
دلا در بوته آتش درآ مردانه بنشین خوش
|
|
که از تأثیر این آتش چنان آیینه شد آهن
|
چو ابراهیم در آذر درآمد همچو نقد زر
|
|
برویید از رخ آتش سمن زار و گل و سوسن
|
اگر دل را از این غوغا نیاری اندر این سودا
|
|
چه خواهی کرد این دل را بیا بنشین بگو با من
|
اگر در حلقه مردان نمیآیی ز نامردی
|
|
چو حلقه بر در مردان برون می باش و در می زن
|
چو پیغامبر بگفت الصوم جنه پس بگیر آن را
|
|
به پیش نفس تیرانداز زنهار این سپر مفکن
|
سپر باید در این خشکی چو در دریا رسی آنگه
|
|
چو ماهی بر تنت روید به دفع تیر او جوشن
|