دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن
|
|
همچو کسان بیگنه روی به آسمان مکن
|
رو ترش و گران کنی تا سر خود نهان کنی
|
|
بار دگر گرفتمت بار دگر همان مکن
|
باده خاص خوردهای جام خلاص خوردهای
|
|
بوی شراب می زند لخلخه در دهان مکن
|
چون سر عشق نیستت عقل مبر ز عاشقان
|
|
چشم خمار کم گشا روی به ارغوان مکن
|
چون سر صید نیستت دام منه میان ره
|
|
چونک گلی نمیدهی جلوه گلستان مکن
|
غم نخورد ز رهزنی آه کسی نگیردش
|
|
نیست چنان کسی کی او حکم کند چنان مکن
|
خشم گرفت ابلهی رفت ز مجلس شهی
|
|
گفت شهش که شاد رو جانب ما روان مکن
|
خشم کسی کند کی او جان و جهان ما بود
|
|
خشم مکن تو خویش را مسخره جهان مکن
|
بند برید جوی دل آب سمن روا نشد
|
|
مشعلههای جان نگر مشغله زبان مکن
|