چند گریزی ای قمر هر طرفی ز کوی من
|
|
صید توایم و ملک تو گر صنمیم وگر شمن
|
هر نفس از کرانهای ساز کنی بهانهای
|
|
هر نفسی برون کشی از عدمی هزار فن
|
گر چه کثیف منزلم شد وطن تو این دلم
|
|
رحمت ممنی بود میل و محبت وطن
|
دشمن جاه تو نیم گر چه که بس مقصرم
|
|
هیچ کسی بود شها دشمن جان خویشتن
|
مطرب جمع عاشقان برجه و کاهلی مکن
|
|
قصه حسن او بگو پرده عاشقان بزن
|
همچو چهی است هجر او چون رسنی است ذکر او
|
|
در تک چاه یوسفی دست زنان در آن رسن
|
ذوق ز نیشکر بجو آن نی خشک را مخا
|
|
چاره ز حسن او طلب چاره مجو ز بوالحسن
|
گر تو مرید و طالبی هست مراد مطلق او
|
|
ور تو ادیم طایفی هست سهیل در یمن
|
آن دم کفتاب او روزی و نور می دهد
|
|
ذره به ذره را نگر نور گرفته در دهن
|
گر چه که گل لطیفتر رزق گرفت بیشتر
|
|
لیک رسید اندکی هم به دهان یاسمن
|
عمر و ذکا و زیرکی داد به هندوان اگر
|
|
حسن و جمال و دلبری داد به شاهد ختن
|
ملک نصیب مهتران عشق نصیب کهتران
|
|
قهر نصیب تیغ شد لطف نصیبه مجن
|
شهد خدای هر شبی هست نصیبه لبی
|
|
همچو کسی که باشدش بسته به عقد چار زن
|
تا که بود حیات من عشق بود نبات من
|
|
چونک بر آن جهان روم عشق بود مرا کفن
|
مدمن خمرم و مرا مستی باده کم مکن
|
|
نازک و شیرخوارهام دوره مکن ز من لبن
|
چونک حزین غم شوم عشق ندیمیم کند
|
|
عشق زمردی بود باشد اژدها حزن
|
گفتم من به دل اگر بست رهت خمار غم
|
|
باده و نقل آرمت شمع و ندیم خوش ذقن
|
گفت دلم اگر جز او سازی شمع و ساقیم
|
|
بر سر مام و باب زن جام و کباب بابزن
|
گفتم ساقی او است و بس لیک به صورت دگر
|
|
نیک ببین غلط مکن ای دل مست ممتحن
|
بس کن از این بهانهها وام هوای او بده
|
|
تا نبود قماش جان پیش فراق مرتهن
|