راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این
|
|
بیش فلک نمیکشد درد مرا و نی زمین
|
این دل من چه پرغم است وان دل تو چه فارغ است
|
|
آن رخ تو چو خوب چین وین رخ من پر است چین
|
تا که بسوزد این جهان چند بسوزد این دلم
|
|
چند بود بتا چنان چند گهی بود چنین
|
سر هزارساله را مستم و فاش می کنم
|
|
خواه ببند دیده را خواه گشا و خوش ببین
|
شور مرا چو دید مه آمد سوی من ز ره
|
|
گفت مده ز من نشان یار توایم و همنشین
|
خیره بماند جان من در رخ او دمی و گفت
|
|
ای صنم خوش خوشین ای بت آب و آتشین
|
ای رخ جان فزای او بهر خدا همان همان
|
|
مطرب دلربای من بهر خدا همین همین
|
عشق تو را چو مفرشم آب بزن بر آتشم
|
|
ای مه غیب آن جهان در تبریز شمس دین
|