تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من
|
|
همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من
|
ذره به ذره چون گهر از تف آفتاب تو
|
|
دل شدهست سر به سر آب و گل گران من
|
پیشتر آ دمی بنه آن بر و سینه بر برم
|
|
گر چه که در یگانگی جان تو است جان من
|
در عجبی فتم که این سایه کیست بر سرم
|
|
فضل توام ندا زند کان من است آن من
|
از تو جهان پربلا همچو بهشت شد مرا
|
|
تا چه شود ز لطف تو صورت آن جهان من
|
تاج من است دست تو چون بنهیش بر سرم
|
|
طره توست چون کمر بسته بر این میان من
|
عشق برید کیسهام گفتم هی چه می کنی
|
|
گفت تو را نه بس بود نعمت بیکران من
|
برگ نداشتم دلم می لرزید برگ وش
|
|
گفت مترس کمدی در حرم امان من
|
در برت آن چنان کشم کز بر و برگ وارهی
|
|
تا همه شب نظر کنی پیش طرب کنان من
|
بر تو زنم یگانهای مست ابد کنم تو را
|
|
تا که یقین شود تو را عشرت جاودان من
|
سینه چو بوستان کند دمدمه بهار من
|
|
روی چو گلستان کند خمر چو ارغوان من
|