ترکیب بند در رثاء

ای فلک کز جور و بیدادست و کین بنیاد تو عیش را بنیاد کندی وای از بیداد تو
زاتش هستی نشد روشن درین تاریک بوم شمع تابانی که دورانش نکشت از باد تو
تیشه‌ی بیداد و ظلمت ریشه‌ی مخلوق کند پیش خالق می‌برند اهل تظلم داد تو
هرکه را هستی صلا داد از تو مستاصل فتاد بوده گوئی بهر استیصال خلق ایجاد تو
طبع دهر بی‌وفا نسبت به ارباب وفا می‌برد بیداد از حد لیک از امداد تو
مهلت یک تن نداد از کودک و برنا و پیر مرگ بی‌مهلت که هست اندر جهان جلاد تو
هرکجا گنجی که گنجور وجودش پاس داشت شد به خاک تیره یکسان در خراب آباد تو
خاصه گنج مخزن عصمت که گنجور زمان از کمال احتجابش خواند ناموس زمان

شمسه‌ی عالی نسب بانوی گردون احتشام زهره‌ی زهرا حسب بلقیس برجیس احترام
زبده‌ی ناموسیان دهر خان پرور که زد در ازل پروردگارش سکه‌ی عصمت به نام
سرو گل نکهت که بوی او صبا در مهد عهد دایه را از غیرت عفت نمی‌زد بر مشام
آن که تا روز قیامت از فراق روی خویش صبح عیش و خرمی را بر قبایل ساخت شام
سرو طوبی قامت کوتاه عمر کم بقا بی‌مراد ناامید مشگ بوی تلخ‌کام
فارس گردون فتاد از پشت زین کان نازنین کرد بر چوبینه مرکب سوی گورستان خرام
بانگ ماتم غلغل اندر عالم بالا فکند کاسمان نخل بلندی این چنین از پا فکند

هر پدر چون مهر تاج سروری زد بر زمین هم برادر همچو آتش گشت خاکستر نشین
شیره‌ی جان در تن همشیره‌ها شد زهر ناب کز شراب مرگ شد تلخ آن لب چون انگبین
آتش افتد در جهان کز خامه آرد بر زبان سوز آن مادر که بیند مرگ فرزندی چنین
خانه تا می‌کرد روشن روی آن شمع طراز خاک صد غمخانه از اشگ قبایل شد عجین
وقت رفتن چشم پر حسرت چو بر هم می‌نهاد آتش اندر خشک و تر زد از نگاه آخرین