قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
|
|
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من
|
قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
|
|
وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من
|
واله و شیدا دل من بیسر و بیپا دل من
|
|
وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من
|
بیخود و مجنون دل من خانه پرخون دل من
|
|
ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من
|
سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو
|
|
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من
|
گه چو کباب این دل من پر شده بویش به جهان
|
|
گه چو رباب این دل من کرده علالا دل من
|
زار و معاف است کنون غرق مصاف است کنون
|
|
بر که قاف است کنون در پی عنقا دل من
|
طفل دلم می نخورد شیر از این دایه شب
|
|
سینه سیه یافت مگر دایه شب را دل من
|
صخره موسی گر از او چشمه روان گشت چو جو
|
|
جوی روان حکمت حق صخره و خارا دل من
|
عیسی مریم به فلک رفت و فروماند خرش
|
|
من به زمین ماندم و شد جانب بالا دل من
|
بس کن کاین گفت زبان هست حجاب دل و جان
|
|
کاش نبودی ز زبان واقف و دانا دل من
|