آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من
|
|
ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من
|
زین سو بگردان یک نظر بر کوی ما کن رهگذر
|
|
برجوش اندر نیشکر ای چشمه حیوان من
|
خواهم که شب تاری شود پنهان بیایم پیش تو
|
|
از روی تو روشن شود شب پیش رهبانان من
|
عشق تو را من کیستم از اشک خون ساقیستم
|
|
سغراق می چشمان من عصار می مژگان من
|
ز اشکم شرابت آورم وز دل کبابت آورم
|
|
این است تر و خشک من پیدا بود امکان من
|
دریای چشمم یک نفس خالی مباد از گوهرت
|
|
خالی مبادا یک زمان لعل خوشت از کان من
|
با این همه کو قند تو کو عهد و کو سوگند تو
|
|
چون بوریا بر می شکن ای یار خوش پیمان من
|
نک چشم من تر می زند نک روی من زر می زند
|
|
تا بر عقیقت برزند یک زر ز زرافشان من
|
بنوشته خطی بر رخت حق جددوا ایمانکم
|
|
زان چهره و خط خوشت هر دم فزون ایمان من
|
در سر به چشمم چشم تو گوید به وقت خشم تو
|
|
پنهان حدیثی کو شود از آتش پنهان من
|
گوید قوی کن دل مرم از خشم و ناز آن صنم
|
|
اول قدح دردی بخور وانگه ببین پایان من
|
بر هر گلی خاری بود بر گنج هم ماری بود
|
|
شیرین مراد تو بود تلخی و صبرت آن من
|
گفتم چو خواهی رنج من آن رنج باشد گنج من
|
|
من بوهریره آمدم رنج و غمت انبان من
|
پس دست در انبان کنم خواهنده را سلطان کنم
|
|
مر بدر را بدره دهم چون بدر شد مهمان من
|
هر چه دلم خواهد ز خور ز انبان برآرم بیخطر
|
|
تا سرخ گردد روی من سرسبز گردد خوان من
|
گفتا نکو رفت این سخن هشدار و انبان گم مکن
|
|
نیکو کلیدی یافتی ای معتمد دربان من
|
الصبر مفتاح الفرج الصبر معراج الدرج
|
|
الصیر تریاق الحرج ای ترک تازی خوان من
|
بس کن ز لاحول ای پسر چون دیو می غرد بتر
|
|
بس کردم از لاحول و شد لاحول گو شیطان من
|