در غیب پر این سو مپر ای طایر چالاک من
|
|
هم سوی پنهان خانه رو ای فکرت و ادراک من
|
عالم چه دارد جز دهل از عیدگاه عقل کل
|
|
گردون چه دارد جز که که از خرمن افلاک من
|
من زخم کردم بر دلت مرهم منه بر زخم من
|
|
من چاک کردم خرقهات بخیه مزن بر چاک من
|
در من از این خوشتر نگر کب حیاتم سر به سر
|
|
چندین گمان بد مبر ای خایف از اهلاک من
|
دریا نباشد قطرهای با ساحل دریای جان
|
|
شادی نیرزد حبهای در همت غمناک من
|
خرگوش و کبک و آهوان باشد شکار خسروان
|
|
شیران نر بین سرنگون بربسته بر فتراک من
|
دلهای شیران خون شده صحرا ز خون گلگون شده
|
|
مجنون کنان مجنون شده از شاهد لولاک من
|
گر کاهلی باری بیا درکش یکی جام خدا
|
|
کوه احد جنبان شود برپرد از محراک من
|
جامی که تفش می زند بر آسمان بیسند
|
|
دانی چه جوششها بود از جرعهاش بر خاک من
|
آن باده بر مغزت زند چشم و دلت روشن کند
|
|
وانگه ببینی گوهری در جسم چون خاشاک من
|
عالم چو مرغی خفتهای بر بیضه پرچوژهای
|
|
زان بیضه یابد پرورش بال و پر املاک من
|
روزی که مرغ از یک لگد از روی بیضه برجهد
|
|
هفت آسمان فانی شود در نو بیضه پاک من
|
خری که او را نیست بن می گوید ای خاک کهن
|
|
دامن گشا گوهرستان کی دیدهای امساک من
|
در وهم ناید ذات من اندیشهها شد مات من
|
|
جز احولی از احولی کی دم زند ز اشراک من
|
خامش که اندر خامشی غرقه تری در بیهشی
|
|
گر چه دهان خوش می شود زین حرف چون مسواک من
|