آمد سرمست سحر دلبرم
|
|
بیخود و بنشست به مجلس برم
|
گرم شد و عربده آغاز کرد
|
|
گفت که تو نقشی و من آزرم
|
تو به دو پر می پری و من به صد
|
|
تو ز دو کس من ز دو صد خوشترم
|
گر چه فروتر بنشستم ز لطف
|
|
من ز حریفان به دو سر برترم
|
یک قدحم بیست چو جام شماست
|
|
تا همه دانند که من دیگرم
|
ساغر من تا لب و باقی به نیم
|
|
جان و دلم زفت و به تن لاغرم
|
صورت من ناید در چشم سر
|
|
زان که از این سر نیم و زان سرم
|
من پنهان در دل و دل هم نهان
|
|
زانک در این هر دو صدف گوهرم
|
گر قدحی بیشتر از من خوری
|
|
من دو سبو بیشتر از تو خورم
|
گر به دو صد کوه چو بز بردوی
|
|
من که و بز را دو شکم بردرم
|
چون بدوم مه نبود همتکم
|
|
چون بجهم چرخ بود چنبرم
|
چون ببرم دست به سوی سلاح
|
|
دشنه خورشید بود خنجرم
|
خشک نماید بر تو این غزل
|
|
چون نشدی تر ز نم کوثرم
|
کور نهام لیک مرا کیمیاست
|
|
این درم قلب از آن می خرم
|
جزو و کلم یار مرا درخور است
|
|
نی خوردم غم و نه من غم خورم
|