مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم
|
|
وگر درم نگشایی مقیم درگاهم
|
چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش
|
|
به غیر آب نباشد پناه و دلخواهم
|
کجا روم به سر خویش کی دلی دارم
|
|
من و تن و دل من سایه شهنشاهم
|
به توست بیخودیم گر خراب و سرمستم
|
|
به توست آگهی من اگر من آگاهم
|
نه دلربام تویی گر مرا دلی باقی است
|
|
نه کهربام تویی گر مثل پر کاهم
|
نه از حلاوت حلوای بیحد لب توست
|
|
که چون کلیچه فتاده کنون در افواهم
|
ز هر دو عالم پهلوی خود تهی کردم
|
|
چو هی نشسته به پهلوی لام اللهم
|
ز جاه و سلطنت و سروری نیندیشم
|
|
بس است دولت عشق تو منصب و جاهم
|
چو قل هو الله مجموع غرق تنزیهم
|
|
نه چون مشبهیان سرنگون اشباهم
|
اگر تتار غمت خشم و ترکیی آرد
|
|
به عشق و صبر کمربسته همچو خرگاهم
|
اگر چه کاهل و بیگاه خیز قافلهام
|
|
به سوی توست سفرهای گاه و بیگاهم
|
برآ چو ماه تمام و تمام این تو بگو
|
|
که زیر عقده هجرت بمانده چون ماهم
|