امشب جان را ببر از تن چاکر تمام
|
|
تا نبود در جهان بیش مرا نقش و نام
|
این دم مست توام رطل دگر دردهم
|
|
تا بشوم محو تو از دو جهان والسلام
|
چون ز تو فانی شدم و آنچ تو دانی شدم
|
|
گیرم جام عدم می کشمش جام جام
|
جان چو فروزد ز تو شمع بروزد ز تو
|
|
گر بنسوزد ز تو جمله بود خام خام
|
این نفسم دم به دم درده باده عدم
|
|
چون به عدم درشدم خانه ندانم ز بام
|
چون عدمت می فزود جان کندت صد سجود
|
|
ای که هزاران وجود مر عدمت را غلام
|
باده دهم طاس طاس ده ز وجودم خلاص
|
|
باده شد انعام خاص عقل شد انعام عام
|
موج برآر از عدم تا برباید مرا
|
|
بر لب دریا به ترس چند روم گام گام
|
دام شهم شمس دین صید به تبریز کرد
|
|
من چو به دام اندرم نیست مرا ترس دام
|