هر کی بمیرد شود دشمن او دوستکام
|
|
دشمنم از مرگ من کور شود والسلام
|
آن شکرستان مرا می کشد اندر شکر
|
|
ای که چنین مرگ را جان و دل من غلام
|
در غلط افکندهست نام و نشان خلق را
|
|
عمر شکربسته را مرگ نهادند نام
|
از جهت این رسول گفت که الفقر کنز
|
|
فقر کند نام گنج تا غلط افتند عام
|
وحی در ایشان بود گنج به ویران بود
|
|
تا که زر پخته را ره نبرد هیچ خام
|
گفتم ای جان ببین زین دلم سست تنگ
|
|
گفت که زین پس ز جهل وامکش از پس لگام
|
تا که سرانجام تو گردد بر کام تو
|
|
توسن خنگ فلک باشد زیر تو رام
|
گر تو بدانی که مرگ دارد صد باغ و برگ
|
|
هست حیات ابد جوییش از جان مدام
|
خامش کن لب ببند بیدهنی خای قند
|
|
نیست شو از خود که تا هست شوی زو تمام
|