ما قحطیان تشنه و بسیارخوارهایم
|
|
بیچاره نیستیم که درمان و چارهایم
|
در بزم چون عقار و گه رزم ذوالفقار
|
|
در شکر همچو چشمه و در صبر خارهایم
|
ما پادشاه رشوت باره نبودهایم
|
|
بل پاره دوز خرقه دلهای پارهایم
|
از ما مپوش راز که در سینه توایم
|
|
وز ما مدزد دل که نه ما دل فشارهایم
|
ما آب قلزمیم نهان گشته زیر کاه
|
|
یا آفتاب تن زده اندر ستارهایم
|
ما را ببین تو مست چنین بر کنار بام
|
|
داند کنار بام که ما بیکنارهایم
|
مهتاب را چه ترس بود از کنار بام
|
|
پس ما چه غم خوریم که بر مه سوارهایم
|
گر تیردوز گشت جگرهای ما ز عشق
|
|
بیزحمت جگر تو ببین خون چه کارهایم
|
قصاب ده اگر چه که ما را بکشت زار
|
|
هم می چریم در ده و هم بر قنارهایم
|
ما مهرهایم و هم جهت مهره حقهایم
|
|
هنگامه گیر دل شده و هم نظارهایم
|
خاموش باش اگر چه به بشرای احمدی
|
|
همچون مسیح ناطق طفل گوارهایم
|
در عشق شمس مفخر تبریز روز و شب
|
|
بر چرخ دیوکش چو شهاب و شرارهایم
|