چیزی مگو که گنج نهانی خریدهام
|
|
جان دادهام ولیک جهانی خریدهام
|
رویم چو زرگر است از او این سخن شنو
|
|
دادم قراضه زر و کانی خریدهام
|
از چشم ترک دوست چه تیری که خوردهام
|
|
وز طاق ابروش چه کمانی خریدهام
|
با خلق بسته بسته بگویم من این حدیث
|
|
با کس نگویم این ز فلانی خریدهام
|
هر چند بیزبان شده بودم چو ماهیی
|
|
دیدم شکرلبی و زبانی خریدهام
|
ناگاه چون درخت برستم میان باغ
|
|
زان باغ بینشانه نشانی خریدهام
|
گفتم میان باغ خود آن را میانه نیست
|
|
لیک از میان نیست میانی خریدهام
|
کردم قران به مفخر تبریز شمس دین
|
|
بیرون ز هر دو قرن قرانی خریدهام
|