دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم
|
|
خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم
|
بر تخته خیالات آن را نه من نبشتم
|
|
چون سر دل ندانم کاندر میان جانم
|
از آفتاب بیشم ذرات روح پیشم
|
|
رقصان و ذکرگویان سوی گهرفشانم
|
گر نور خود نبودی ذرات کی نمودی
|
|
ای ذره چون گریزی از جذبه عیانم
|
پروانه وار عالم پران به گرد شمعم
|
|
فریش می فرستم پریش می ستانم
|
در خلوت است عشقی زین شرح شرحه شرحه
|
|
گر شرح عشق خواهی پیش ویت نشانم
|
ور زان که در گمانی نقش گمان ز من دان
|
|
زان نقش منکران را در قعر می کشانم
|
ور زان که در یقینی دام یقین ز من بین
|
|
زان دام مقبلان را از کفر می رهانم
|
ور درد و رنج داری در من نظر کن از وی
|
|
کان تیر رنج نجهد الا که از کمانم
|
ور رنج گشت راحت در من نگر همان دم
|
|
می بین که آن نشانهست از لطف بینشانم
|
هر جا که این جمال است داد و ستد حلال است
|
|
وان جا که ذوالجلال است من دم زدن نتانم
|