اندر دو کون جانا بیتو طرب ندیدم
|
|
دیدم بسی عجایب چون تو عجب ندیدم
|
گفتند سوز آتش باشد نصیب کافر
|
|
محروم ز آتش تو جز بولهب ندیدم
|
من بر دریچه دل بس گوش جان نهادم
|
|
چندان سخن شنیدم اما دو لب ندیدم
|
بر بنده ناگهانی کردی نثار رحمت
|
|
جز لطف بیحد تو آن را سبب ندیدم
|
ای ساقی گزیده مانندت ای دو دیده
|
|
اندر عجم نیامد و اندر عرب ندیدم
|
زان باده که عصیرش اندر چرش نیامد
|
|
وان شیشه که نظیرش اندر حلب ندیدم
|
چندان بریز باده کز خود شوم پیاده
|
|
کاندر خودی و هستی غیر تعب ندیدم
|
ای شمس و ای قمر تو ای شهد و ای شکر تو
|
|
ای مادر و پدر تو جز تو نسب ندیدم
|
ای عشق بیتناهی وی مظهر الهی
|
|
هم پشت و هم پناهی کفوت لقب ندیدم
|
پولادپارههاییم آهن رباست عشقت
|
|
اصل همه طلب تو در تو طلب ندیدم
|
خامش کن ای برادر فضل و ادب رها کن
|
|
تا تو ادب بخواندی در تو ادب ندیدم
|
ای شمس حق تبریز ای اصل اصل جانها
|
|
بیبصره وجودت من یک رطب ندیدم
|