اشعث طماع عهد خود جمال قصه خوان | آن که چون او طامعی در بحر و بر صورت نیست | |
جمریانش ناگهان کشتند و هر فردی که بود | رست از اخذ و جهید آن خر گدای زرپرست | |
عقل چون تاریخ قتلش خواست از پیر خرد | گفت هر فردی که بود از اشعث طماع رست |
□
حافظ بیچاره در راه اجل | سر به امر خالق اکبر نهاد | |
از قضا تاریخ رحلت کردنش | زین معما شد که حافظ سر نهاد |
□
نمودیم این دو در وقف از ره صدق | برین مسجد که نورش رفته تا سقف | |
چو تاریخش طلب کردند گفتم | برین مسجد نمودیم این دو در وقت |
□
زبدة الاخوان فصیح خوش کلام | صاحب نظم و مقالات فصیح | |
آن که در شعر و معما روز و شب | میستودش دهر مخفی و صریح | |
از صبوح و باده او را گشته بود | چهرهی شخص کمالاتش صبیح | |
ناگه از بیداد صیاد اجل | داد جان بر باد چون صید ذبیح | |
بهر تاریخ وفاتش چون نیافت | عقل دوراندیش تاریخ صحیح | |
کرده بر مدت فزون یک سال و گفت | حیف و صد حیف از کمالات فصیح |
□
حافظ آن خود رو درخت باغ نظم | زد به تیغ کین عدویی بیخ او | |
بود بس قابل ولی شمشیر را | قابل شمشیر شد تاریخ او |
□
شخصی که به ریشیش چو نظر میدوزم | صد فصل ز ریشخند میآموزم | |
اصلاح چو کرد خواست تاریخش را | خندید یکی و گفت ریشت گوزم |