گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم
|
|
گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم
|
با وی چو شهد و شیرم هم دامنش بگیرم
|
|
اما چگونه گیرم چون من شکسته دستم
|
خود دامنش نگیرد الا شکسته دستی
|
|
اکنون بلند گردم کز جور کرد پستم
|
تا من بلند باشم پستم کند به داور
|
|
چون نیست کرد آنگه بازآورد به هستم
|
ای حلقههای زلفش پیچیده گرد حلقم
|
|
افغان ز چشم مستش کان مست کرد مستم
|
آمد خیال مستش مستانه حمله آورد
|
|
چندان بهانه کردم وز دست او نرستم
|
حلقه زدم به در بر آواز داد دلبر
|
|
گفتا که نیست این جا یعنی بدان که هستم
|
گفتم که بنده آمد گفت این دم تو دام است
|
|
من کی شکار دامم من کی اسیر شستم
|
گفتم اگر بسوزی جان مرا سزایم
|
|
ای بت مرا بسوزان زیرا که بت پرستم
|
من خشک از آن شدستم تا خوش مرا بسوزی
|
|
چون تو مرا بسوزی از سوختن برستم
|
هر جا روی بیایم هر جا روم بیایی
|
|
در مرگ و زندگانی با تو خوشم خوشستم
|
ای آب زندگانی با تو کجاست مردن
|
|
در سایه تو بالله جستم ز مرگ جستم
|