من اگر مستم اگر هشیارم
|
|
بنده چشم خوش آن یارم
|
بیخیال رخ آن جان و جهان
|
|
از خود و جان و جهان بیزارم
|
بنده صورت آنم که از او
|
|
روز و شب در گل و در گلزارم
|
این چنین آینهای می بینم
|
|
چشم از این آینه چون بردارم
|
دم فروبستهام و تن زدهام
|
|
دم مده تا علالا برنارم
|
بت من گفت منم جان بتان
|
|
گفتم این است بتا اقرارم
|
گفت اگر در سر تو شور من است
|
|
از تو من یک سر مو نگذارم
|
منم آن شمع که در آتش خود
|
|
هر چه پروانه بود بسپارم
|
گفتمش هر چه بسوزی تو ز من
|
|
دود عشق تو بود آثارم
|
راست کن لاف مرا با دیده
|
|
جز چنان راست نیاید کارم
|
من ز پرگار شدم وین عجب است
|
|
کاندر این دایره چون پرگارم
|
ساقی آمد که حریفانه بده
|
|
گفتم اینک به گرو دستارم
|
غلطم سر بستان لیک دمی
|
|
مددم ده قدری هشیارم
|
آن جهان پنهان را بنما
|
|
کاین جهان را به عدم انگارم
|