دوش می گفت جانم کی سپهر معظم
|
|
بس معلق زنانی شعلهها اندر اشکم
|
بیگنه بیجنایت گردشی بینهایت
|
|
بر تنت در شکایت نیلیی رسم ماتم
|
گه خوش و گاه ناخوش چون خلیل اندر آتش
|
|
هم شه و هم گداوش چون براهیم ادهم
|
صورتت سهمناکی حالتت دردناکی
|
|
گردش آسیاها داری و پیچ ارقم
|
گفت چرخ مقدس چون نترسم از آن کس
|
|
کو بهشت جهان را می کند چون جهنم
|
در کفش خاک مومی سازدش رنگ و رومی
|
|
سازدش باز و بومی سازدش شکر و سم
|
او نهانی است یارا این چنین آشکارا
|
|
پیش کرده است ما را تا شود او مکتم
|
کی شود بحر کیهان زیر خاشاک پنهان
|
|
گشته خاشاک رقصان موج در زیر و در بم
|
چون تن خاکدانت بر سر آب جانت
|
|
جان تتق کرده تن را در عروسی و در غم
|
در تتق نوعروسی تندخویی شموسی
|
|
می کند خوش فسوسی بر بد و نیک عالم
|
خاک از او سبزه زاری چرخ از او بیقراری
|
|
هر طرف بختیاری زو معاف و مسلم
|
عقل از او مستقینی صبر از او مستعینی
|
|
عشق از او غیب بینی خاک او نقش آدم
|
باد پویان و جویان آبها دست شویان
|
|
ما مسیحانه گویان خاک خامش چو مریم
|
بحر با موجها بین گرد کشتی خاکین
|
|
کعبه و مکهها بین در تک چاه زمزم
|
شه بگوید تو تن زن خویش در چه میفکن
|
|
که ندانی تو کردن دلو و حبل از شلولم
|