روز آن است که ما خویش بر آن یار زنیم
|
|
نظری سیر بر آن روی چو گلنار زنیم
|
مشتری وار سر زلف مه خود گیریم
|
|
فتنه و غلغله اندر همه بازار زنیم
|
اندرافتیم در آن گلشن چون باد صبا
|
|
همه بر جیب گل و جعد سمن زار زنیم
|
نفسی کوزه زنیم و نفسی کاسه خوریم
|
|
تا سبووار همه بر خم خمار زنیم
|
تا به کی نامه بخوانیم گه جام رسید
|
|
نامه را یک نفسی در سر دستار زنیم
|
چنگ اقبال ز فر رخ تو ساخته شد
|
|
واجب آید که دو سه زخمه بر آن تار زنیم
|
وقت شور آمد و هنگام نگه داشت نماند
|
|
ما که مستیم چه دانیم چه مقدار زنیم
|
خاک زر می شود اندر کف اخوان صفا
|
|
خاک در دیده این عالم غدار زنیم
|
می کشانند سوی میمنه ما را به طناب
|
|
خیمه عشرت از این بار در اسرار زنیم
|
شد جهان روشن و خوش از رخ آتشرویی
|
|
خیز تا آتش در مکسبه و کار زنیم
|
پاره پاره شود و زنده شود چون که طور
|
|
گر ز برق دل خود بر که و کهسار زنیم
|
هله باقیش تو گو که به وجود چو توی
|
|
سرد و حیف است که ما حلقه گفتار زنیم
|