گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم
|
|
ور نه ما عشوه و ناموس کسی نستانیم
|
یوسفانند که درمان دل پردردند
|
|
که ز مستی بندانند که ما درمانیم
|
ور بدانند حق و قیمت خود درشکنند
|
|
چونک درمان سر خود گیرد ما درمانیم
|
ما خرابیم و خرابات ز ما شوریدهست
|
|
گنج عیشیم اگر چند در این ویرانیم
|
کدخدامان به خرابات همان ساقی و بس
|
|
کدخدا اوست و خدا اوست همو را دانیم
|
مست را با غم و اندیشه و تدبیر چه کار
|
|
که سزای سر صدریم و یا دربانیم
|
هر کی از صدر خبر دارد او دربان است
|
|
ما ز جان بیخبریم و بر آن جانانیم
|
من نخواهم که سخن گویم الا ساقی
|
|
می دمد در دل ما زانک چو نای انبانیم
|
خوش بود سیمتنی کو بنداند که کییم
|
|
بار ما می کشد و ماش همیرنجانیم
|
یار ما داند کو کیست ولی برشکند
|
|
خویش کاسد کند و گوید ما ارزانیم
|
سر فرود آرد چون شاخ تر از لطف و کرم
|
|
ما چو برگ از حذر فرقت او لرزانیم
|
یک زمانم بهل ای جان که خموشانه خوش است
|
|
ما سخن گوی خموشیم که چون میزانیم
|
بس کن ار چند بیان طرق از ارکان است
|
|
ما به ارکان به چه مشغول شویم ار کانیم
|