جز ز فتان دو چشمت ز کی مفتون باشیم
|
|
جز ز زنجیر دو زلفت ز کی مجنون باشیم
|
جز از آن روی چو ماهت که مهش جویان است
|
|
دگر از بهر که سرگشته چو گردون باشیم
|
نار خندان تو ما را صنما گریان کرد
|
|
تا چو نار از غم تو با دل پرخون باشیم
|
چشم مست تو قدح بر سر ما می ریزد
|
|
ما چه موقوف شراب و می و افیون باشیم
|
گلفشان رخ تو خرمن گل می بخشد
|
|
ما چه موقوف بهار و گل گلگون باشیم
|
همچو موسی ز درخت تو حریف نوریم
|
|
ما چرا عاشق برگ و زر قارون باشیم
|
هر زمان عشق درآید که حریفان چونید
|
|
ما ز چون گفتن او واله و بیچون باشیم
|
ما چو زاییده و پرورده آن دریاییم
|
|
صاف و تابنده و خوش چون در مکنون باشیم
|
ما ز نور رخ خورشید چو اجرا داریم
|
|
همچو مه تیزرو و چابک و موزون باشیم
|
به دعا نوح خیالت یم و جیحون خواهد
|
|
بهر این سابح و با چشم چو جیحون باشیم
|
همچو عشقیم درون دل هر سودایی
|
|
لیک چون عشق ز وهم همه بیرون باشیم
|
چونک در مطبخ دل لوت طبق بر طبق است
|
|
ما چرا کاسه کش مطبخ هر دون باشیم
|
وقف کردیم بر این باده جان کاسه سر
|
|
تا حریف سری و شبلی و ذاالنون باشیم
|
شمس تبریز پی نور تو زان ذره شدیم
|
|
تا ز ذرات جهان در عدد افزون باشیم
|