چند خسپیم صبوح است صلا برخیزیم
|
|
آب رحمت بستانیم و بر آتش ریزیم
|
آن کمیت عربی را که فلک پیمای است
|
|
وقت زین است و لگام است چرا ننگیزیم
|
خوش برانیم سوی بیشه شیران سیاه
|
|
شیرگیرانه ز شیران سیه نگریزیم
|
در زندان جهان را به شجاعت بکنیم
|
|
شحنه عشق چو با ماست ز کی پرهیزیم
|
زنگیان شب غم را همه سر برداریم
|
|
زنگ و رومی چه بود چون به وغا یستیزیم
|
قدح باده نسازیم جز از کاسه سر
|
|
گرد هر دیگ نگردیم نه ما کفلیزیم
|
ز آخور ثور برانیم سوی برج اسد
|
|
چو اسد هست چه با گله گاو آمیزیم
|
اندر این منزل هر دم حشری گاو آرد
|
|
چاره نبود ز سر خر چو در این پالیزیم
|
موج دریای حقایق که زند بر که قاف
|
|
زان ز ما جوش برآورد که ما کاریزیم
|
بدر ما راست اگر چه چو هلالیم نزار
|
|
صدر ما راست اگر چه که در این دهلیزیم
|
گلرخان روی نمایند چو رو بنماییم
|
|
که بهاریم در آن باغ نه ما پاییزیم
|
وز سر ناز بگوییم چه چیزید شما
|
|
سجده آرند که ما پیش شما ناچیزیم
|
گلعذاریم ولی پیش رخ خوب شما
|
|
روی ناشسته و آلوده و بیتمییزیم
|
آهوان تبتی بهر چرا آمدهاند
|
|
زانک امروز همه مشک و عبر می بیزیم
|
چون دهد جام صفا بر همه ایثار کنیم
|
|
ور زند سیخ بلا همچو خران نسکیزیم
|
تاب خورشید ازل بر سر ما می تابد
|
|
می زند بر سر ما تیز از آن سرتیزیم
|
طالع شمس چو ما راست چه باشد اختر
|
|
روز و شب در نظر شمس حق تبریزیم
|