چونک در باغت به زیر سایه طوبیستم | گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم | |
همچو سایه بر طوافم گرد نور آفتاب | گه سجودش می کنم گاهی به سر می ایستم | |
گه درازم گاه کوته همچو سایه پیش نور | جمله فرعونم چو هستم چون نیم موسیستم | |
من میان اصبعین حکم حقم چون قلم | در کف موسی عصا گاهی و گه افعیستم | |
عشق را اندیشه نبود زانک اندیشه عصاست | عقل را باشد عصا یعنی که من اعمیستم | |
روح موقوف اشارت می بنالد هر دمی | بر سر ره منتظر موقوف یک آریستم | |
چون از این جا نیستم این جا غریبم من غریب | چون در این جا بیقرارم آخر از جاییستم |